سلام به دفتر خاطرات دختر ماهم. شرمنده ام بابت اینهمه تاخیر.بارها و بارها خواستم که بنویسم اما از وقتی که برگشتیم ایران اینقدر درگیر دانشگاه و اسبابکشی ها و فامیلو ...؟؟؟ شدم که واقعآ نمیشد.اینقدر حرف برای گفتن دارم نمی دونم از آخر به اول بگم یا برعکس.هاااااا بذار از روزی که از هند برمیگشتیم شروع کنم. ما خونه هندمونو تحویل دادیم و وسایلمونو یه خورده خونه عمو برق و یه کم خونه همسایمون (آلپش)و یه کم هم خونه صابخونمون (پالکه) گذاشتیم. شب آخر هم مهمون خاله نرگس(مامان محمد مهدی) به اتفاق عمو برق و خانومش که باردار بود،بودیم.و همون شب با همه خداحافظی کردیم و فردا صبح راه افتادیم برا ممبای.همه چیز خدا رو شکر خوب بود.سایدا ...